سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکوترین خوى زنان زشت‏ترین خوى مردان است : به خود نازیدن و ترس ، و بخل ورزیدن . پس چون زن به خویش نازد ، رخصت ندهد که کسى بدو دست یازد ، و چون بخل آرد ، مال خود و مال شویش را نگاه دارد ، و چون ترسان بود ، از هر چه بدو روى آرد هراسان بود . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:49 عصر

مژده یاران که یار می آید 

 عاشقان را نگار می آید

آنکه دل شد خزان هجرانش     

  باز با نوبهار می آید

آنکه در مقدمش هزاران بار   

     سربداران بکار می آید       

تا زند گردن ستمکاران     

  در کفش ذوالفقار می آید

آن امامی که می کشد عالم   

    بهر او انتظار می آید

ساقی حق ز چشمه توحید   

    ساغرش در کنار می آید

آن که از دیده و دل عالم  

     پاک سازد غبار می آید

ناله جغد و بوم خواهد رفت  

     باز بانگ هزار می آید

آن که صف می کشد به فرمانش

       لشکری بیشمار می آید

نوریا آنکه نور رخسارش        

 می رهاند زنار می آید


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:48 عصر

چندی است که بی رویت ای یار پریشانم 
با این همه آزادی زندانی هجرانم
گر از ره بیت دل یک حلقه زنی بر در 
در پیش قدمهایت جان چیست که بفشانم
در هر نفسی بی تو کز سینه برآوردم 
از یک دم آن جانا صد بار پشیمانم
گل نیست در آغوشم با آنکه منم بلبل 
خون است که می ریزد از دیده به دامانم
از اهرمن حاسد شد خسته تن و جانم 
باز آی و مدد بنما با مهر سلیمانم
چون دانه بی آفت بر خاک نهادم سر 
شاید که برون آری سر سبز ز بستانم
من هیمه نیم کآتش سوزد تن و جانم را 
من شاخ تر و سبزم وز باغ و گلستانم
چندی است که بی رویت ای دلبر جانانم 
می سوزم و می سازم در آتش هجرانم
مدهوش تو بودم من بردند زمن دزدان 
هم سیم و زرم یکجا و هم کیسه و انبانم


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:45 عصر


خلوت گزین سر به گریبان نشسته ام
چون چشم بازآینه حیران نشسته ام
دیوانه ام ز عشق و گریزانم از خرد 
در بند زلف یار پریشان نشسته ام
چون ذره ای ز روزن تاریک خانه ای
مجذوب آفتاب درخشان نشسته ام
همچون کویر خشک بیابان ز تشنگی
در انتظار مقدم باران نشسته ام
با دردهای کهنه دل ساختم ولی
امید وار مرهم و درمان نشسته ام
از دیدن هلال محرم دلم گرفت
امشب به سوگ شاه شهیدان نشسته ام
تا صبح وصل بردمد از آشیانه ام 
بر انقضای ماتم هجران نشسته ام
از واعظان شهر ندیدم به غیر رنج
بار دگر به مجلس رندان نشسته ام
مسجد به شیخ و درس به ملا سپرده ام 
دست طلب به دامن قرآن نشسته ام
از هرچه غیر دوست بود دل بریده ام
در آرزوی الفت جانان نشسته ام
از دوست یک اشاره و از من فدای جان
با جان خویش در پی فرمان نشسته ام
قالوا بلی مخوان که دل از دست داده ام
(نوری)بیا که بر سر پیمان نشسته ام


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:42 عصر

صبا ز سستی عهدم سحر شکایت کرد
به تیغ ابروی جانانه ام حوالت کرد
حدیث راه درازم سروش کوته کرد 
ز داغ دوزخ و باغ جنان حکایت کرد
چو دید خوف نهانم فزونتر از بیش است 
به بسط سینه تنگم دمی بشارت کرد
فدای آنکه به غیرت میان همت بست  
بپای صبر و یقین با خدا تجارت کرد
سرم بپای غلام سر سرافرازی
که رفت بر نی و با ظلم ترک بیعت کرد
غلام همت ماهی که جان دو دستی پیش
بکف گرفت و ز ارکان دین حمایت کرد
خوش آن کسی چو نوری زمان عمرش را 
فدای راحت و آسایش رعیت کرد
گرفت مزد تولّای خویش از مولا
هر آنکه خدمت بی قید بر ولایت کرد


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:42 عصر

برای پیکرم جان آفریدند   
ز صاحبخانه مهمان آفریدند
به حکم کن ز صورت ساز اول 
ز خاکم شکل انسان آفریدند
برای کشتی دل در یم جان  
به موج عشق طوفان آفریدند
به هستی از عدم جان و روانم 
به نام جان جانان آفریدند
ملایک هم ندانستند رازش 
مرا از دیده پنهان آفریدند
مرا از جهل و دانش ، کفر و ایمان
نه آباد و نه ویران آفریدند
به ساحل تا رسم با موج بسیار
اسیر باد و طوفان آفریدند


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:30 عصر

در دست من فتاده زجبریل شه پری
تا پر کشم به اوج ثریّا از این ثری   
گر حوض کوثرم بشود جوهر قلم

یابم زغیب مدح علی را توانگری
گر مرتضی مرا به غلامی
کند قبول

گیرند جمله پادشهانم به سروری
ای سر کردگار ، که در جمله روزگار
تنها درون کعبه ترا زاده مادری
چون خانه زاد کعبه و بیت و حرم تویی

بی شک تویی که محرم اسرار داوری
کعبه مطاف خلق و تو را گشت زادگاه
گویا تویی که معنی هر حجّ اکبری
بودی نخست مؤمن وفرمود مصطفی
بعد از نبی تو مرتضی بر خلق رهبری
ناد علی ندای خدا بر محمّد است
چون حامی نبوّت و نفس پیمبری
گردیده در نماز تو نازل چو إنّما
بعد از نبی تو مُظهِر الله اکبری

ای پایه ولایت و معیار دین حق
حق با تو شد همیشه و با حق برابری
شاگرد درس مکتب توحید تو ملک
خدمتگزار خانه ی ایمان تو پری

ای مانده در شگفت زتو لیلةالمبیت
ای عاجز از وجود تو طوفان صرصری
با آنکه هل أتی است گواهی به مهر تو
دنیا ندیده چون تو بمیدان دلاوری

در مهر و قهر چون تو کجا دیده روزگار
یار ضعیف و دشمن جان ستمگری
در روز مهر یاور ایتام عالمی

در روز قهر غالب صد فوج لشکری

مغلوب تست مرحب و عمرو بن عبدود
غالب تویی که فاتح دژهای خیبری
اوصاف دادگر زتو پیداست یا علی

بر کشتی عدالت اسلام لنگری
دست عقیل شاهد عدل امامت است
درداد تو اثر ننماید برادری
خیرالبریّه آیت حسن و کمال تست
فرموده حق که از همه مخلوق بهتری
ای شاه لو کُشِف نفزاید یقین تو

گر پرده افکند ز رُخَش چرخ چنبری
فرمود مصطفی که چو من شهر دانشم

یا مرتضی تویی که به آن شهرچون دری
گر کس به شهر دانش من یک سفر کند

بر باب آستان تو ساید یقین سری
چون تو مبیّنی به کتاب خدا دگر
بی تو کتاب نیست مگر غیر دفتری

دین بی تو ناتمام و رسالات بی ثمر
نبود خدا رضای به دین و پیمبری

اکمال دین احمد و اتمام نعمتی
پایان نگشته بی تو نبی را پیمبری
روز غدیر شادی ابلاغ إنّماست
بعد از خدا و مصطفی بر خلق مهتری
حیدر ولای غیر تو اوج ضلالت است
فرمود ذوالجلال که بر قوم سروری
در هر سجیّه ره به کمال تو بسته است
چون در خصال نیک زپندار برتری
آیینه تمام نمای جمال حق

مرآت حق نمایی و مشکوة انوری
گر حق نمی نمود تو را خلق یا علی
هرگز نبود فاطمه در فکر همسری
جز تو که را خدای حسن داد یا حسین

یا همچو زینبین تو نستوه دختری
نوری به مدح یار سزاوار گشته ای

ورنه علی کجا و تو از ذرّه کمتری

شعر از شاعر فرهیخته : حجة الإسلام و المسلمین

سرهنگ خلبان بازنشسته سید نورالدین حسینی

متخلّص به ((نوری))

 


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:29 عصر

 

سید نورالدین حسینی از خاطرات جنگ تحمیلی می گوید:

آن شب همه خوشحال بودیم.چون در طول روز توانسته بودیم در یک شناسایی رزمی بیش از 70 تانک دشمن را بزنیم و تعدادی از عراقی ها را به اسارت درآوریم و به پشت جبهه تخلیه کنیم. همه بچه ها با ذوق و شوق فراوان منتظر فرا رسیدن روزی دیگر و عملیاتی دیگر بودند که ناگهان هوا تغییر کرد و طوفان شدیدی وزیدن گرفت و این در حالی بود که متخصص هواشناسی اعلام کرده بود که ممکن است این طوفان تا چند روز ادامه یابد.

از شنیدین این خبر همه ناراحت بودیم چراکه نمی توانستیم روز بعد در عملیات شرکت کنیم و هوانیروز تا آن زمان بعنوان نیروی واکنش سریع، عملیات ارزشمندی را انجام داده بود ولی عملاً فردا نمی توانست در جنگ شرکت داشته باشد.

آن شب هرجه سعی می کردم خوابم نمی برد. مجبور شدم برای دقایقی از چادر خارج شده و به فضای باز بیایم. باد به شدت می وزید و همراه خود دانه های باران را به زمین می کوبید. دقایقی در محوطه قدم زدم ولی بعلت سردی هوا و شدت باد و باران مجبور شدم به چادرم برگردم و استراحت کنم.

صبح وقتی بیدار شدم متوجه شدم سمت باد عوض شده و باد و طوفان و باران با شدت بطرف عراقی ها می وزد. این طوفان قدرت هرکاری از نیروهای عراقی را گرفته بود و نیروی خودی با استفاده از این وضعیت جوی به عراقی ها یورش برده و آنها را تار و مار کرده بودند.

بعد از ظهر آنروز هوا مقداری بهتر شد و توانستیم در چند پرواز به دشمن بعثی حمله ور شویم. در این پرواز متوجه شدم که تانک ها و سایر ادوات زرهی عراق بعلت بارندگی در گل گیر کرده اند و ما توانستیم براحتی تعداد زیادی ار آنها را منهدم کنیم. نیروهای اسلام با سلاح سبک به آنها یورش برده و قبل هر عکس العملی از سوی دشمن آنها را کشته و یا اسیر کرده بودند .

شب فرا رسید . با یک بررسی اجمالی از عملیات ، معلوم شد که باد و بارانی که به اذن خدا وزیدن گرفته بود بیش از پرواز بالگردها به دشمن آسیب رسانده بود.


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:28 عصر

  بند اول

بازاین چه محشراست که عالم به ماتم است؟
باز این شراره چیست که بر قلب آدم است؟
خلق از چه روی بر  سر  و  بر  سینه می زند
چشم جهانیان ز چه از اشک پر نم است؟
رخت عزا به قامت مردم ز داغ کیست ؟
بیرق چرا سیاه و نگونسار پرچم است؟
خورشید گشته  منکسف و ماه  منخسف
این ماه ،ماه چیست که دلها پر از غم است؟
اشک یتیم  بر سر اجساد   کشتگان
بر لاله های سرخ چو باران شبنم است؟
این ماه را چه نام که بر نیزه آفتاب
برگرد او طواف کنان ماه و انجم است؟
بشکسته تیغ از دم  سیلاب  خون عشق
ماه امام عشق که نامش محرّم است؟
فرزند مصطفی ،خلف مرتضی حسین
نور دو چشم فاطمه، خون خدا حسین


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:27 عصر

بند دوم

در دام جور ماهی دریای کربلا
از غم رمیده آهوی صحرای کربلا
جز اشک غم نریخت بر آن خاک روزگار
نشنید غیر ناله کس از نای کربلا
جز کوفیان که بسته به مهمان خویش آب
آن هم کسی چو زاده زهرای کربلا
آبی که مهر فاطمه بنمود   کردگار
بستند بر سلاله آقای کربلا
زان کودکان تشنه جگر می رسد به گوش
فریاد وای وای زهر جای کربلا
از داغ شیر خواره ز حلقوم مادران
آید به گوش نغمه لالای کربلا
آه از دمی که زاده بن سعد نا سعید
آتش بزد به خیمه مولای کربلا
غیرت زکف بداد فلک غرق ننگ شد
کز بیم بر خیام حرم عرصه تنگ شد


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:26 عصر

 

بند سوم

کاش آن زمانه  محشر کبری به پا شدی
جان از تن جهانیان یکجا جدا شدی
کاش آن  زمان  ز ناله  و  فریاد  کودکان
عالم دچار فتنه و درد و بلا شدی
کاش آن زمان که چرخ دون بنموداین خطا
گردون غبار ذرّه ز قهر خدا شدی
کاش آن زمان که خون خدا ریخت بر زمین
از سیل خون او همه عالم فنا شدی
کاش آن  زمان زغصه  جانکاه اهل  بیت
دنیا اسیر محنت بی انتها شدی
کاش آن زمان که  دست  علمدارش  اوفتاد
آدم تمام بی سر و بی دست و پا شدی
روز  حساب  حشر  نبود  ار  در  این  میان
کی عدل و داد بر تو خدایا روا شدی
از داد اهل بیت پیام آور امین
لرزدستون عرش درآن روز واپسین


   1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ