سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منفورترین مردم نزد خداوند، فقیر متکبّر وپیر زناکار و دانشمند بد کار است . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:14 عصر

 

ما سلوک بی خطا را ازحسین آموختیم
خودخدا داند خدا راازحسین آموختیم
سجده تسلیم بر درگاه آن ربّ  جلیل
ما خلوص بی ریا را ازحسین آموختیم
ازشهادت چیست بالاتر به نزد ذوالجلال
قرب ربّ کبریا را ازحسین آموختیم
دین و ایمان و یقین بر جمله پیغمبران
حب ختم الأنبیا را ازحسین آموختیم
در رضای خالق خود داشتی سعی بلیغ
همّت و سعی رسا را ازحسین آموختیم
تاج عزّت بر سر ما می نهد حبّ علی
ما ولای مرتضی را ازحسین آموختیم
دختر پیغمبر و زوج ولایت فاطمه است
عصمت خیر النساء را ازحسین آموختیم
خون دل خوردن به راه دین حق راازحسن
صبر درد مجتبی را ازحسین آموختیم
پایداری درهمه احوال خوش یا ناخوشی
طاعت زین العبا را ازحسین آموختیم
حضرت باقر ز قرآن علم را داند  جهاد
علم و دین رهنما را ازحسین آموختیم
مذهب بی نقص کی بُد ار نبودی کربلا
صادق صدق وصفا را ازحسین آموختیم
او بخون پاک خود بر کند ا
صل التقاط
اجتهاد ره گشا را ازحسین آموختیم
داد درزندان هارون حضرت موسی پیام
انقلاب بی صدا را ازحسین آموختیم
تا که شد ازجورمأمون هشتمین مولا شهید
درهمه حالت رضا را ازحسین آموختیم
لحظه بخشش به راه حق بفرمودی جواد
در ره یکتا سخا را ازحسین آموختیم
گر سفارش می کند پرهیزگاری را تقی
احترام  اتقیا را ازحسین آموختیم
درمیان جمع دشمن عسکری محصور گفت
حمله برقوم دغا راازحسین آموختیم
زیر شمشیر ستم در انتظار عدل بود
انتقام از اشقیاء را ازحسین آموختیم 
تا  قیام  مهدی  موعود  باشد  منتظر
انتظار حق نما را ازحسین آموختیم
زیر شمشیر ستم هیهات منّّا الذّله گفت
ما تهاجم بر جفا را ازحسین آموختیم
از نماز ظهر عاشورا چنین فهمیده ایم
حفظ احکام خداراازحسین آموختیم
گفت از بهر عبادت امشبم مهلت   دهید
ما دعا و التجا را ازحسین آموختیم
روی می پوشاندازمسکین به هنگام زکات
مرحمت بر بینوا را ازحسین آموختیم
شهد شیرین شهادت را شفا داند حسین
شربت جام شفا را ازحسین آموختیم
زنده   جاوید  باشد  کشته را ه خدا
ما چنین درس بقاراازحسین آموختیم
چون بقای دولت جاوید ما در نیستی است
ما به راه حق فناراازحسین آموختیم
گفت عباس دلاور در جواب شمر دون
ای ستمگر ما وفا را ازحسین آموختیم
گفت با زینب که رمز رستگاری را بدان
صبر در هر ابتلا را ازحسین آموختیم

ادامه مطلب...

سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:0 عصر

 

به حرمسرای دل ره ندهم بجز تو کس را       نکشم بجز بیاد رخ تو دمی نفس را 

بود آرزوی اوجم سفری به کوی جانان       
  من بال و پر شکسته چه کنم بگو قفس را

به هوای می شبی گر شود از قفس برون دل     چکنم به دزد و رهزن چه بهانه ام عسس را

چو ز عشق آتشینم نبود بجز شراری               
 به نسیم رحمت آخر بفروز این قبس را

به امید وصلت ایجان بکشم چو بارمحنت     
  بکدام سو برانم بهوای تو فرس را

شب تار و من مسافر بمیان این بیابان    
   نه طریق پیش دانم نه عبور راه پس را

به میان خاک نوری ز گلی فتاده شبنم     
  که به ابر شکوه دارد همه جور خار و خس را


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 1:41 عصر

تا بیاد تو همه شب به مناجات گذشت
تلخی هجر به شیرینی اوقات گذشت
آن شب قدر که بیخود شدم از جام شراب

هاتفی بر من بیدل به اشارات گذشت
سخن عشق به نامحرم و اغیار مگو
آنکه عمرش همه در جهل و خرافات گذشت
نامه قدر کرامت به دم مرغ کرام
از کریمی زلب پیر کرامات گذشت
خط تکلیف من از متن همان مکتوب است
که بنی آدم از آن خط به مباهات گذشت
رخ دلدار عیان شد به شب زنده دلان
خفتگان را به سحر وقت ملاقات گذشت
گرچه آن پیر بخلوت بجماران بنشست
صحبتش از ثغر مشرق و شامات گذشت
نوری از خامنه ای گلشن دین آباد است
چه غم ار از بر ما پیر خرابات گذشت


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 1:40 عصر

من که جز وصل توام نیست به سر سودایی
جز غم هجر توام نیست به کف کالایی
رودها می کنم از چشمه چشمم جاری
شاید از موج روان دل بشود دریایی
گفتی ای دوست که در قلب حزین جا داری
نیست در سینه من جز تو کسی را جایی
ای جهان آینه گردان رخ زیبایت
هر کجا می نگرم در نظرم پیدایی
گرچه حیرت زده چون آینه ای خاموشم
می کند عشق تو در سینه عجب غوغایی
روز اول چو قلم داد به دستم استاد
جز خط عشق نفرمود به من انشایی
در پس بادیه گر منزل لیلا باشد
نیست مجنون غمش را به از این صحرایی
گرچه از تیر بلا زخم فراوان دارم
نیست در فتح وصال تو مرا پروایی
پاک کن خاک ره دوست به اشکت(نوری)
شاید از لطف نهد بر دل زارت پایی


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 1:38 عصر

آنکو زغم عشق خبر داشته باشد
بر شادی ما سخت نظر داشته باشد
چون مهر تو شد حاصل سوز دل عشاق
داغ دل ما کاش اثر داشته باشد
هر سست گران جان که ره عشق نپوید
باید گذر عشق خطر داشته باشد
سرباز تو از غیرت بشکستن بتها
باید به سر شانه تبر داشته باشد
تعظیم تو کردیم که آزاده چو سرویم
باید که اسیر تو مفر داشته باشد
بر صبح وصالش برسد آن دل سوزان
کز هجر شب دیده تر داشته باشد
از خوان هوی خوش گذرد آن سر پر شور
کز رحمت دادار سپر داشته باشد
بس لاله برون کرده سر از گلشن ایران
گویی که وطن خون به جگر داشته باشد
چون نور ولایت به ره ماست فروزان
این رهبر ما راه زبر داشته باشد
نوری تو بگو برهمه عشاق دروغین
هر عشق نشانی ز هنر داشته باشد


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 1:38 عصر

کلک عشقم باز همت می کند
قصد وصف مرد غیرت می کند
مردی از مردان دشت نینوا
شمه ای از سرگذشت کربلا
آنکه با خون دین حق را پاس داشت
در صف توحید یک عباس داشت
چون که جان دارند یارانش همه
شیر تنها ماند و روباهان رمه
زان میان تنها علمدارش بماند
آن ابوالفضل وفادارش بماند
پس نگاهی کرد دید عباس را
آن مه ایثار خیر الناس را
با زبان دیده او را پیش خواند
مرکب عباس از اطاعت پیش راند
بهر فرمان آمد از مرکب فرود
از ادب بنمود تعظیم و درود
گفت ای مولای من آماده ام
بهر فرمانت بجان استاده ام
گفت مولا چون دم آخر رسید
وعده دیدار ما با حق رسید
رو مگر مشکی پر از آب آوری
بهر این اطفال بیتاب آوری
او که سقا بود بهر کودکان
غنچه ها را بود همچون باغبان
در وفا سرلوحه عشاق بود
در فداکاری مه آفاق بود
چهره اش آیینه اطفال بود
آینه از آب مالامال بود
گفت چشم و رفت سوی خیمه گاه
شد مقابل با فغان و اشک و آه
کودکان عطشان ، زنان برسر زنان
گرد بیماری همه شیون کنان
ناگهان در دست مشکی خشک دید
دختری را دیدگان پر اشک دید
کای عمو ما دست از جان شسته ایم
لیک دل بر مهر رویت بسته ایم
شد برون از خیمه آن سرو سهی
دل پر از خون ، در کفش مشکی تهی
رفت تا آب آرد از شط فرات
ره بر او بستند آن اهل طغات
چون علی در بدر بر آنان بتافت
تیغ او گه سینه گه سر می شکافت
کافران ماندند از جنگش همه
غالب آمد بر فرات از علقمه
مشک را پر کرد و بر زین کوهه بست
تشنه بهر آب نوشیدن نشست
دست را پر کرد از آب زلال
آب او را آینه شد در خیال
ناگهان تصمیم او تغییر کرد
فکر او را آینه تفسیر کرد
اصغر لب خشک را در آب دید
کودکان تشنه را بی تاب دید
انعکاس نور رخسار حسین
داغ تب فرزند بیمار حسین
دست او شد جایگاه آفتاب
تا بماند آفتابش ریخت آب
در زچشم خویشتن می سفت او
لا أذوق الماء را می گفت او
أقسم بالرب المنان سیدی
لا أذوق الماء عطشان سیدی
من شوم سیراب و یاران تشنه لب
این عجب کاری بود دور از ادب
داد مشتی آب و آن مردی گرفت
تشنه جان داد و جوانمردی گرفت
تا ز نوشیدن دمی سر تافت او
رتبه باب الحوائج یافت او
(نوری) از عباس پندی وام دار
گر کنی ایثار گردی پایدار
إن فی ایثاره اجر کبیر
فی الجنان بالجناحین یطیر


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 1:37 عصر

 

ما که حق را با یقین بی شبهه باور کرده ایم
خویشتن را در جهان تسلیم داور کرده ایم

زین سبب داریم از روی یقین ایمان به غیب
با دم توحید روح خود منور کرده ایم
تا نگردد روح ما با یاوه شیطان عجین
جان فدای وحی و فرمان پیمبر کرده ایم
با قبول انبیاء و جانشینان رسول
اعتقاد خویش را قند مکرر کرده ایم
تا زبان کودکی بگشوده ایم اول کلام
بر زبان خویش جاری نام حیدر (ع) کرده ایم
در نزول آیه تطهیر حق فرموده است
منزلش را منزل زهرای اطهر کرده ایم
نام زیبای حسن (ع) آموزگار حلم ماست
درره دین پاره دل را چو بستر کرده ایم
از حسین ابن علی آزادگی آموختیم
زندگی را مایه مرگ ستمگر کرده ایم
دست پرچمدار عشق و حلق خشک شیر خوار
باب حاجتهای خود عباس و اصغر کرده ایم
در اسارت همره سجاد(ع)وزینب (س)بوده ایم
چشم را با خون دل از داغشان تر کرده ایم
دانش و ایمان ما را کس ندارد در جهان
چون احادیث از امام باقر(ع)از بر کرده ایم
مذهب بی نقص ما آیین پاک جعفری است
صادقانه ما عمل با قول جعفر کرده ایم
کاظمین الغیظ را مصداق چون موسای ماست
عمر خود با رنج زندانهای او سر کرده ایم
سرزمین ما منور گشته از نور رضا
چون غبار مرقدش را بر سر افسر کرده ایم
هرچه داریم از جواد و جود بی مانند اوست
بذل در راه خدا گر درّ و گوهر کرده ایم
افتخار ما به تقوی از علی بن تقی (ع)است
از کلامش سینه را محراب و منبر کرده ایم
دشمن غدار را گو هادی (ع) ما عسکری (ع)است
مرزمان را پر زلشکر دل چو سنگر کرده ایم
پرچم توحید ما در انتظار مهدی (عج)است
کز فراقش دیده را از خون دل تر کرده ایم
روز و شب چون قرن بر ما بگذرد از هجر او
ما که عمر خویش با مهدی (عج)بیا سر کرده ایم
همره پیر جماران باغبان انقلاب
اینهمه تقدیم او گلهای پرپر کرده ایم
بعد روح الله حق داند که با حق بوده ایم
جان خود قربانی فرمان رهبر کرده ایم
مرتضی شد مقتدای شیعه در محراب خون
فرش جمعه خون شمشاد و صنوبر کرده ایم
از بهشتی ها بهشتی گشت مرزو بوم ما
ما بهشتی را که از زهراست کوثر کرده ایم
از بهشتی ها و هفتاد و دو تن یاران او
کربلا را ما در این کشور مکرر کرده ایم
از مدنی و صدوقی ، اشرفی و دستغیب
دست غیبی را به ملک خویش یاور کرده ایم
از رجایی ها رجا از باهنرهامان هنر
عشق حق معیار هر شخص هنرور کرده ایم
خون قدوسی مقدس کرد خاک این دیار
علم و تقوی را به خون او میسر کرده ایم
از علی محمدی ، مفتح و مطهری
باب دانشگاه را با خون مطهر کرده ایم
آب دریا از گل پرپر دهد بوی گلاب
ما خلیج فارس را چون مشک وعنبر کرده ایم
آسمان کشور ما می دهد بوی شهید
چون فضا با خون بابایی معطر کرده ایم
مصطفی چمران و خرازی و شیرازی شیر
با چنین مردان ولایت را مظفر کرده ایم
کشوری ،شیرودی و نجاریان کم نظیر
با ملائک مکر دیوان را مسخر کرده ایم
با همه افکار بکر از باکریهای شهید
با فلاحی و فکوریها تفکر کرده ایم
آن علمهای هدایت راز اعلم الهدی
ما بدست همت و یاران مقرر کرده ایم
همچو آوینی بحفظ نام مردان خدا
در قلم خون جگر را همچو جوهر کرده ایم
میهن اسلام چون آغوش گرم مادر است
گل پسر فهمیده ها تقدیم ایران کرده ایم
فاخلع نعلیک از ادب چون وارد ایران شدی
کاین دیار پاک را محراب یکسر کرده ایم
نوریا ما مردم ایران بحکم رهبری
عزم نابودی استکبار کافر کرده ایم


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 1:36 عصر

از ازل دل بود و عشق آتشین برهان ما
زین سبب عقل ملک شد دست بر دامان ما
دل چو صافی شد عیان گردد دراو نادیدنی
می شود جام جم و آیینه هم حیران ما
ما که نام خویش را درخاکساری یافتیم
از تواضع نام یابد دفتر و دیوان ما
بر سر نان جوین کی پر زند مسکین مگس
چرب و شیرین ره نیابد بر بن دندان ما
ما خزان را با دو چشم نوبهاری بنگریم
تا نیابد راه پیری بر دل و بر جان ما
سردی دی را به داغ آه شهریور کنیم
کی زمستان بگذرد بر جسم تابستان ما
نوری آن عهد ازل را گر بیاد آری مدام
کی تواند بگسلد اهریمنی پیمان ما


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 1:35 عصر

آن یار دلنواز که نازش کشیدنی است
قد نیاز دربر نازش خمیدنی است
دوزخ نشان کیفیت حسن جنت است
با درد زخم گل از شاخه چیدنی است
آن بی خبر که سرزنش عشق ما کند
انگشت او به تیغ ملامت بریدنی است
بر جاه و مال خویش مناز ای غریب یار
با جان آشناست که انسش خریدنی است
شاقی چو شاهد است بشارت به عاشقان
کاین جمع بر دوام و تفرق پریدنی است
ما را چو شاهدیست که معشوق یوسف است
صد پیرهن فراق به وصلش دریدنی است
معشوق خونبهای قتیلش چو می شود
عاشق به خاک عشق بخونش طپیدنی است
نوری علاج هجر ثنا و صبوری است
این پند شاهد است که از جان شنیدنی است


سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 1:29 عصر

بلبلان خونیین پرند و گل زماتم پرپر است
پیر مرغان در سلام قدر خونین پیکر است
بسکه خون دل خورد بلبل زداغ روی گل
دامنش خونین به رنگ لاله های احمر است
عاشقان را خون دل چون شیر مادر شد حلال
طفل را شیرین تر از هرچیز شیر مادر است
آنکه عاشق شد علاج سینه سوزان او
در سحرگاه بلند عشق چشمان تر است
قامت مرغ سحر سر تا به پا گلرنگ شد
شاخه گل را همیشه غنچه بر فرق سر است
هجربلبل بی سبب از شاخه گلبن خطاست
آشیان بلبل شوریده بر گل بهتر است
نوریا دراین شب قدر و نوای بلبلان
شکوه بر گل از غم هجران بلبل خوشتر است


<   <<   6   7      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ