بند سوم
کاش آن زمانه محشر کبری به پا شدی
جان از تن جهانیان یکجا جدا شدی
کاش آن زمان ز ناله و فریاد کودکان
عالم دچار فتنه و درد و بلا شدی
کاش آن زمان که چرخ دون بنموداین خطا
گردون غبار ذرّه ز قهر خدا شدی
کاش آن زمان که خون خدا ریخت بر زمین
از سیل خون او همه عالم فنا شدی
کاش آن زمان زغصه جانکاه اهل بیت
دنیا اسیر محنت بی انتها شدی
کاش آن زمان که دست علمدارش اوفتاد
آدم تمام بی سر و بی دست و پا شدی
روز حساب حشر نبود ار در این میان
کی عدل و داد بر تو خدایا روا شدی
از داد اهل بیت پیام آور امین
لرزدستون عرش درآن روز واپسین
بند ششم
ترسم حساب دشمنش چون بر خدا فتد
قهر خدا چو آتشی بر ما سوی فتد
زآن آتشی که قوم دون بر خیمه ها بزد
آتش به خشک و تر همه زین ماجرا فتد
آه از دمی که دیده خونبار مصطفی
بر نوگلان بی سرو گلگون قبا فتد
آه از دمی که دیده شیر خدا علی
بر زخمهای خامس آل عبا فتد
ترسم ز آه فاطمه در روز رستخیز
چون چشم او به واقعه کربلا فتد
از داغ جانگداز اسیران نینوا
آدم زغم بنالد و حوّا ز پا فتد
آندم قیامتی به قیامت شود به پا
دوزخ به جان فرقه جور و جفا فتد
آن سر که داشت بر سر دوش نبی قرار
بر نیزه اش نموده و کردند افتخار
بند پنجم
تا آفتاب از سر زین بر زمین فتاد
بشکست قلب خاتم و از دین نگین فتاد
سروی که بود زینت آغوش مصطفی
بر قتلگاه کربلا از روی زین فتاد
آتش گرفت خرمن ایمان مؤمنین
تا روی خاک قامت حق الیقین فتاد
یک دیده سوی خیمه وچشمی به سوی خصم
در قتلگاه بی کس و یار ومعین فتاد
از برق خنجری که بشد پاره حنجرش
آتش به قلب رحمةً للعالمین فتاد
آمیخت نور روی او با خون حنجرش
والنجم گشت و تا بر عرش برین فتاد
قهر خدای شد فزون از رحمتش مگر
کز قهر او جحیم را چین بر جبین فتاد
غم گر چه ره به حضرت سبحان نبرده است
او در دل است و غم همه دلها فسرده است
بند هفتم
تا رأس پاک او به سر نی مکان گرفت
لعل لبش به خواندن آیات جان گرفت
انوار عرش از سر نی تا طلوع کرد
خورشید با خجالتی خونین جهان گرفت
قهر خدا به مردم اهل زمین رسید
خون خدا سراسر هفت آسمان گرفت
باز ایستاد از حرکت چرخ چنبری
ماتم مدار گردش دور و زمان گرفت
فریاد و آه و ناله اهل و عیال او
شد نفخه ای که دامن کروبیان گرفت
دریا به جنبش آمد و برخاست موج بیم
زان خنجری که حنجر لب تشنگان گرفت
عرش خدا چو در دل غمگین مؤمن است
اندوه عالمی مکان در لا مکان گرفت
آه از دمی که خیل اسیران روان شدند
دل خسته کودکان و جگر خون زنان شدند
بند هشتم
بر قتلگاه چون ره اهل بلا فتاد
مُلک و مَلک به ناله و آه و نوا فتاد
فریاد ناله بر فلک هفتمین رسید
بانگ فغان به جمله ارض و سما فتاد
شد محشری چو دیده اولاد مصطفی
بر کشتگان تشنه آل عبا فتاد
از جسم پاره پاره عباس مرتضی
در آب مرد ماهی و مرغ از هوا فتاد
خود را سکینه از شتر روی زمین فکند
تا چشم او به اکبر خونین قبا فتاد
آه از دمی که دیده زین العباد زار
بر روی نیزه بر سر از تن جدا فتاد
یک لحظه چشم زینب محزون و غم نصیب
بر جسم پاک و بی سر خون خدا فتاد
رو در مدینه کرد جگر گوشه بتول
بر شکوه لب گشود وچنین گفت با رسول
بند نهم
این پاره پاره پیکر بی جان حسین تست
افتاده روی خاک بیابان حسین تست
این گلبنی که با همه گلهای پرپرش
پژمرده گشته زآتش سوزان حسین تست
این آبیار دین خداوند ذوالجلال
از خون خویش با لب عطشان حسین تست
سالار ِ کم سپاه ، که شد کشته بی گناه
افتاده در میانه یاران حسین تست
این سرو سر سپرده به تقدیر عشق دوست
چون زلف یار گشته پریشان حسین تست
این جسم سر جدا ز قفا گشته از جفا
از بهر حفظ امت و ایمان حسین تست
این قطعه قطعه قامت بشکسته استخوان
از کینه زیر سمّ ستوران حسین تست
آن گاه رو به مادر محنت نصیب کرد
یکدم خراب خانه صبر و شکیب کرد
بند دهم
کای نور چشم مصطفی بر حال ما نگر
ما را به درد و ماتم و غم مبتلا نگر
بر دشت کربلا ز جنان یک نظاره کن
بر جسم پاره پاره خون خدا نگر
اولاد خویش را که عزیزان داورند
در زیر تازیانه قوم دغا نگر
گلهای باغ حیدر وبستان مصطفی
آتش گرفته از ستم اشقیا نگر
بر نو خطان آل محمد گذر نما
سرها بریده از دم تیغ جفا نگر
اطفال بی گناه دراین دشت بی پناه
زنها اسیر محنت بی انتها نگر
آن حنجری که بوسه بر آن می زدی رسول
ببریده اش ز خنجر جور از قفا نگر
ای مادر از ستمگر اول هزار داد
لعنت بر او که پایه جور و ستم نهاد
بند یازدهم
نوری بس است عالم امکان تباه شد
نوری بس است قصه آتش به خیمه ها
نوری بس است فتنه عصیان تمام کن
نوری بس است کز غم جانسوز اهل بیت
نوری بس است ماتم عبّاس و مشک آب
نوری بس است قصّه صحرای کربلا
نوری بس است شام غریبان نینوا
دور فلک جنایتی اینسان نکرده است
از داغ اهل بیت جهان جمله آه شد
کز دود شعله چهره عالم سیاه شد
قابیل با قبیله اش غرق گناه شد
خون جاری از دو دیده مسکین و شاه شد
شرمنده آب جاری و باران و چاه شد
کین غصّه با قیامت غم اشتباه شد
بر بیم کودکان شب ظلمت پناه شد
ظلمی چنین زمانه به انسان نکرده است
بند دوازدهم
ای دهر فتنه خیز چه تقصیر کرده ای!
ظالم جفا نموده تو تصویر کرده ای
شرمنده نیستی که جفا ها بر اهل بیت
دشمن روا نموده تو تقدیر کرده ای؟
در دشت فتنه خیز بلایای کربلا
در یاری سپاه خدا دیر کرده ای
ای زاده زیاد ، خسارت نصیب تست
خوش خدمتی به زاده تزویر کرده ای
بهر رضای زاده هند جگر خوراک
آل نبی حواله به شمشیر کرده ای
لب های خشک و تشنه نوباوه حسین
سیراب دست حرمله با تیر کرده ای
آن داغ ها کز آن دل زینب بسوختی
عالم زداغ اهل حرم پیر کرده ای
ترسم خدا به حشرتو را چون جزا کند
بهر عقوبت جهان خود را رضا کند
ما سلوک بی خطا را ازحسین آموختیم
خودخدا داند خدا راازحسین آموختیم
سجده تسلیم بر درگاه آن ربّ جلیل
ما خلوص بی ریا را ازحسین آموختیم
ازشهادت چیست بالاتر به نزد ذوالجلال
قرب ربّ کبریا را ازحسین آموختیم
دین و ایمان و یقین بر جمله پیغمبران
حب ختم الأنبیا را ازحسین آموختیم
در رضای خالق خود داشتی سعی بلیغ
همّت و سعی رسا را ازحسین آموختیم
تاج عزّت بر سر ما می نهد حبّ علی
ما ولای مرتضی را ازحسین آموختیم
دختر پیغمبر و زوج ولایت فاطمه است
عصمت خیر النساء را ازحسین آموختیم
خون دل خوردن به راه دین حق راازحسن
صبر درد مجتبی را ازحسین آموختیم
پایداری درهمه احوال خوش یا ناخوشی
طاعت زین العبا را ازحسین آموختیم
حضرت باقر ز قرآن علم را داند جهاد
علم و دین رهنما را ازحسین آموختیم
مذهب بی نقص کی بُد ار نبودی کربلا
صادق صدق وصفا را ازحسین آموختیم
او بخون پاک خود بر کند اصل التقاط
اجتهاد ره گشا را ازحسین آموختیم
داد درزندان هارون حضرت موسی پیام
انقلاب بی صدا را ازحسین آموختیم
تا که شد ازجورمأمون هشتمین مولا شهید
درهمه حالت رضا را ازحسین آموختیم
لحظه بخشش به راه حق بفرمودی جواد
در ره یکتا سخا را ازحسین آموختیم
گر سفارش می کند پرهیزگاری را تقی
احترام اتقیا را ازحسین آموختیم
درمیان جمع دشمن عسکری محصور گفت
حمله برقوم دغا راازحسین آموختیم
زیر شمشیر ستم در انتظار عدل بود
انتقام از اشقیاء را ازحسین آموختیم
تا قیام مهدی موعود باشد منتظر
انتظار حق نما را ازحسین آموختیم
زیر شمشیر ستم هیهات منّّا الذّله گفت
ما تهاجم بر جفا را ازحسین آموختیم
از نماز ظهر عاشورا چنین فهمیده ایم
حفظ احکام خداراازحسین آموختیم
گفت از بهر عبادت امشبم مهلت دهید
ما دعا و التجا را ازحسین آموختیم
روی می پوشاندازمسکین به هنگام زکات
مرحمت بر بینوا را ازحسین آموختیم
شهد شیرین شهادت را شفا داند حسین
شربت جام شفا را ازحسین آموختیم
زنده جاوید باشد کشته را ه خدا
ما چنین درس بقاراازحسین آموختیم
چون بقای دولت جاوید ما در نیستی است
ما به راه حق فناراازحسین آموختیم
گفت عباس دلاور در جواب شمر دون
ای ستمگر ما وفا را ازحسین آموختیم
گفت با زینب که رمز رستگاری را بدان
صبر در هر ابتلا را ازحسین آموختیم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ