کلک عشقم باز همت می کند
قصد وصف مرد غیرت می کند
مردی از مردان دشت نینوا
شمه ای از سرگذشت کربلا
آنکه با خون دین حق را پاس داشت
در صف توحید یک عباس داشت
چون که جان دارند یارانش همه
شیر تنها ماند و روباهان رمه
زان میان تنها علمدارش بماند
آن ابوالفضل وفادارش بماند
پس نگاهی کرد دید عباس را
آن مه ایثار خیر الناس را
با زبان دیده او را پیش خواند
مرکب عباس از اطاعت پیش راند
بهر فرمان آمد از مرکب فرود
از ادب بنمود تعظیم و درود
گفت ای مولای من آماده ام
بهر فرمانت بجان استاده ام
گفت مولا چون دم آخر رسید
وعده دیدار ما با حق رسید
رو مگر مشکی پر از آب آوری
بهر این اطفال بیتاب آوری
او که سقا بود بهر کودکان
غنچه ها را بود همچون باغبان
در وفا سرلوحه عشاق بود
در فداکاری مه آفاق بود
چهره اش آیینه اطفال بود
آینه از آب مالامال بود
گفت چشم و رفت سوی خیمه گاه
شد مقابل با فغان و اشک و آه
کودکان عطشان ، زنان برسر زنان
گرد بیماری همه شیون کنان
ناگهان در دست مشکی خشک دید
دختری را دیدگان پر اشک دید
کای عمو ما دست از جان شسته ایم
لیک دل بر مهر رویت بسته ایم
شد برون از خیمه آن سرو سهی
دل پر از خون ، در کفش مشکی تهی
رفت تا آب آرد از شط فرات
ره بر او بستند آن اهل طغات
چون علی در بدر بر آنان بتافت
تیغ او گه سینه گه سر می شکافت
کافران ماندند از جنگش همه
غالب آمد بر فرات از علقمه
مشک را پر کرد و بر زین کوهه بست
تشنه بهر آب نوشیدن نشست
دست را پر کرد از آب زلال
آب او را آینه شد در خیال
ناگهان تصمیم او تغییر کرد
فکر او را آینه تفسیر کرد
اصغر لب خشک را در آب دید
کودکان تشنه را بی تاب دید
انعکاس نور رخسار حسین
داغ تب فرزند بیمار حسین
دست او شد جایگاه آفتاب
تا بماند آفتابش ریخت آب
در زچشم خویشتن می سفت او
لا أذوق الماء را می گفت او
أقسم بالرب المنان سیدی
لا أذوق الماء عطشان سیدی
من شوم سیراب و یاران تشنه لب
این عجب کاری بود دور از ادب
داد مشتی آب و آن مردی گرفت
تشنه جان داد و جوانمردی گرفت
تا ز نوشیدن دمی سر تافت او
رتبه باب الحوائج یافت او
(نوری) از عباس پندی وام دار
گر کنی ایثار گردی پایدار
إن فی ایثاره اجر کبیر
فی الجنان بالجناحین یطیر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ