سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:42 عصر
صبا ز سستی عهدم سحر شکایت کرد
به تیغ ابروی جانانه ام حوالت کرد
حدیث راه درازم سروش کوته کرد
ز داغ دوزخ و باغ جنان حکایت کرد
چو دید خوف نهانم فزونتر از بیش است
به بسط سینه تنگم دمی بشارت کرد
فدای آنکه به غیرت میان همت بست
بپای صبر و یقین با خدا تجارت کرد
سرم بپای غلام سر سرافرازی
که رفت بر نی و با ظلم ترک بیعت کرد
غلام همت ماهی که جان دو دستی پیش
بکف گرفت و ز ارکان دین حمایت کرد
خوش آن کسی چو نوری زمان عمرش را
فدای راحت و آسایش رعیت کرد
گرفت مزد تولّای خویش از مولا
هر آنکه خدمت بی قید بر ولایت کرد
نوشته شده توسط نفس باد صبا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ