سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 2:0 عصر
به حرمسرای دل ره ندهم بجز تو کس را نکشم بجز بیاد رخ تو دمی نفس را
بود آرزوی اوجم سفری به کوی جانان من بال و پر شکسته چه کنم بگو قفس را
به هوای می شبی گر شود از قفس برون دل چکنم به دزد و رهزن چه بهانه ام عسس را
چو ز عشق آتشینم نبود بجز شراری به نسیم رحمت آخر بفروز این قبس را
به امید وصلت ایجان بکشم چو بارمحنت بکدام سو برانم بهوای تو فرس را
شب تار و من مسافر بمیان این بیابان نه طریق پیش دانم نه عبور راه پس را
به میان خاک نوری ز گلی فتاده شبنم که به ابر شکوه دارد همه جور خار و خس را
نوشته شده توسط نفس باد صبا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ