سه شنبه 89 فروردین 3 , ساعت 3:4 عصر
من آن نی ام که بریدندم از نیستانی
من آن گلم که جدا گشتم از گلستانی
به درس عشق چو آدم شد از ازل تجدید
شدند آدمیان کودک دبستانی
چو دانه تن به امانت بخاک خواهم داد
که روح سبز برون آردم ز بستانی
حریف نفس جفا پیشه غیر تقوی
بزور غره مشو گر که سام دستانی
چو گشت شاهد گلچهره مطرب و ساقی
خوش است جام پیاپی ز یار بستانی
شراب تلخ کلام تو می کند شیرین
به صبر نوشی اگر چهل شب زمستانی
مراد جمع خلایق یکی بود
گر از قبیله ی زهاد یا که مستانی
نوشته شده توسط نفس باد صبا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ